مناجات ماه رمضانی با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
احـیـا بـگـذشت و شب دیـدار نـیامد این جمعه هم از دست شد و یار نیامد دل خون شد و یوسف سر بازار نیامد بس دیـده به ره مانده و دلـدار نیامد چشمان به ره مانده سراغ از که بگیرند وقت است که جامانده ز هجر تو بمیرد سخت است که از محضر تو دور بمانم وز روی چو خورشید تو مهجور بمانم تا کی ز فـرامیـن تو مـعـذور بـمانم در دوستیات وصلـۀ ناجـور بـمانم عمری ز رهت مانـدهام و عـار ندارم حـتـی بـه سـحـر دیـدۀ بـیــدار نــدارم اعمال من مُدعی انگار خراب است با روزۀ نا خالص من کار خراب است حالا دل من لحظه افطار خراب است حال سحرم همچو شب تار خراب است اصلا نکند نیـمه شبـم مال خـدا نیست یا چشم و دلم هیچ به دنبال خدا نیست هم سفرۀ ذکر تو نشد یک سحر من قـرآن شب احـیا نـشد، تـاج سر من توبه ز قنوتی که نشد بال و پَـر من یک بار حـلال تو نشد چـشم تر من العـفـو من انـگـار فـراتر ز لـبم نیست مرضی رضای تو مگر نیمه شبم نیست در پیش نگاه تو از این روی خجل؛ آه از دست و زبان و قدم و دیده و دل؛ آه از تـنگی و از تـیرگی خانۀ گـل؛ آه در لحظۀ یاری تو از حال کسل؛ آه ای وای اگــر از ره تـو بــاز بــمــانـم در باز کـن آن گونه که هـمراز بـمانم مُردیم ز هجـران تو ای یار کجایی گـفـتـیم سحـر، یا دم افـطـار بـیـایـی ای کـاش کـمی بـا دل ما راه بـیایی همراه نخواهی مگر ای کرب و بلایی؟ یک بار بخـوان نوکر بیچاره خود را رسوا مکـن این عـاشق آوارۀ خود را |